تو این یکی دو روز که اینترنت قطع شد کلی چیز جالب برام پیش اومد که هی دلم خواست برم درموردشون تو کانالم (@spotlightz) بنویسم، ولی نشد. مثلا، یکشنبه که میخواستیم با پاکان بریم شهرشون، کنار جاده ایستادیم منتظر ماشین، که یهو یکی از بازیگرای پایتخت جلو پامون ترمز کرد!:)) اصلا خیلی هیجانانگیز بود!:)) سوار شدیم، سلام علیک کردیم. هر کی هم بعد از ما میخواست سوار شه تا راننده رو میدید یه لبخند میزد بعد سوار میشد. همه میشناختن. خییییلی آدم باحال و مهربونی هم بود. کلی تو راه حرف زد. ما اصلا کاریش نداشتیم، خودش حرف میزد باهامون:)) پاکان سر اصرار همیشگی من برای تست گویندگی بهم گفت میخوای ازش بپرسم؟ با تاکید گفتم اصلا و هرگز! خیلی زشته. آدما دوست ندارن بیرون از محیط کار هی درمورد شغلشون ازشون سوال کنن. مثل دکترا که دوست ندارن تو مهمونیا دوستا و فامیلاشونو معاینه کنن، یا ما معلم زبانا و مترجما که متنفریم وقتی ازمون هی معنی لغت و جمله میپرسن و ترجمه میخوان و دوست دارن سوالات زبانشونو جواب بدیم. این شد که نپرسیدیم چیزی. آخرشم که داشتیم پیاده میشدیم بهمون گفت حیلی مواظب خودتون باشین و تو شلوغ پلوغیا نرین و. خیلی مهربون بود.
درباره این سایت